آن وقت، یواش یواش، شروع کرد به چانه جنباندن و سرسختی کردن. آفتاب، پیر شد و
سوزنده.
چون دید هرچه که ماه زاییده دختر است، خُلقش تند شده بود و بهانه میگرفت (این هم عقیدهی زنهاست که میخواهند ماه را بیگناه جلوه بدهند).
باری. سرِ مسئلهی دختر زاییدن و پسر زاییدن - کار- بالا گرفت.
آفتاب گفت: «یاالله! پسرم کو؟»
ماه هم که پشتگرمیاش به ستارهها بود، آسمان شب را نشان داد و گفت: «پسر میخواهی چه کنی؟ این همه دخترِ ترگل و ورگل برایت بس نیست؟» و آن وقت، برای اینکه آفتاب را سرِ لج آورده باشد، لبهایش را ورچید و قِرِ سختی به کمرش داد...
ادامه دارد ...
برگرفته از کتاب:
پوررا، هانری، بروس هارد، ژان و...؛ افسانههای هفتاد و دو ملت؛ برگردان احمد شاملو و توسی حایری؛ چاپ نخست؛ تهران: ثالث، 1388.
چون دید هرچه که ماه زاییده دختر است، خُلقش تند شده بود و بهانه میگرفت (این هم عقیدهی زنهاست که میخواهند ماه را بیگناه جلوه بدهند).
باری. سرِ مسئلهی دختر زاییدن و پسر زاییدن - کار- بالا گرفت.
آفتاب گفت: «یاالله! پسرم کو؟»
ماه هم که پشتگرمیاش به ستارهها بود، آسمان شب را نشان داد و گفت: «پسر میخواهی چه کنی؟ این همه دخترِ ترگل و ورگل برایت بس نیست؟» و آن وقت، برای اینکه آفتاب را سرِ لج آورده باشد، لبهایش را ورچید و قِرِ سختی به کمرش داد...
ادامه دارد ...
برگرفته از کتاب:
پوررا، هانری، بروس هارد، ژان و...؛ افسانههای هفتاد و دو ملت؛ برگردان احمد شاملو و توسی حایری؛ چاپ نخست؛ تهران: ثالث، 1388.