loading...
جدیدترین نرم افزار روز دنیا | عکس | فیلم | بازی | اس ام اس |
آن وقت، ‏یواش یواش، شروع کرد به چانه جنباندن و سرسختی کردن. آفتاب، پیر شد و سوزنده.
‏چون دید هرچه که ماه زاییده دختر است، خُلقش تند شده بود و بهانه ‏می‌گرفت (این هم عقیده‌ی زن‌هاست که می‌خواهند ماه را بی‌گناه جلوه بدهند).
‏باری. سرِ مسئله‌ی دختر زاییدن و پسر زاییدن - کار- بالا گرفت.
آفتاب گفت: «یاالله! پسرم کو؟»
‏ماه هم که پشت‌گرمی‌اش به ستاره‌ها بود، آسمان شب را نشان داد و گفت: «پسر می‌خواهی چه کنی؟ این همه دخترِ ترگل و ورگل برایت بس نیست؟» ‏و آن وقت، برای این‌که آفتاب را سرِ لج آورده باشد، لب‌هایش را ورچید و قِرِ سختی به کمرش داد...

ادامه دارد ...


برگرفته از کتاب:
پوررا، هانری، بروس هارد، ژان و...؛ افسانه‌های هفتاد و دو ملت؛ برگردان احمد شاملو و توسی حایری؛ چاپ نخست؛ تهران: ثالث، 1388.
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 436
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 25
  • تعداد اعضا : 47579
  • آی پی امروز : 125
  • آی پی دیروز : 612
  • بازدید امروز : 464
  • باردید دیروز : 2,460
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 464
  • بازدید ماه : 16,394
  • بازدید سال : 95,703
  • بازدید کلی : 2,782,455
  • کدهای اختصاصی