loading...
جدیدترین نرم افزار روز دنیا | عکس | فیلم | بازی | اس ام اس |



وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم.
هنوز جعبه قدیمی‌و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده.

قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می‌ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم !
بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی می‌کند که همه چیز را می‌داند . اسم این موجود اطلاعات لطفآ بود ، و به همه سوالها پاسخ می‌داد...
ساعت درست را می‌دانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا میکرد!

بار اولی که با این موجود عجیب رابطه بر قرار کردم روزی بود که مادرم به دیدن همسایه مان رفته بود . رفته بودم در زیر زمین و با وسایل نجاری پدرم بازی میکردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم. دستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که دلداریم بدهد.

انگشتم را کرده بودم در دهانم و همین طور که میمکیدمش دور خانه راه می‌رفتم . تا اینکه به راه پله رسیدم و چشمم به تلفن افتاد ! فوری رفتم و یک چهار پایه آوردم و رفتم رویش ایستادم

بقیه در ادامه مطلب...



اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 436
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 40
  • تعداد اعضا : 47580
  • کاربران آنلاين
  • 01.keithpef
  • آی پی امروز : 137
  • آی پی دیروز : 131
  • بازدید امروز : 276
  • باردید دیروز : 194
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,762
  • بازدید ماه : 18,692
  • بازدید سال : 98,001
  • بازدید کلی : 2,784,753
  • کدهای اختصاصی